
البته هنرمندی این توفیق را مییابد که درکی درست از خود و جهان هستی داشته باشد. هنر را اگر در معنای وسیعش، فضل و کمال و فن و صناعت بدانیم و چه آن را در قالبهای امروزینش، در هر حال، آنچه که از جوهر این واژه برمیآید، جلوهگری زیبایی، شیدایی و روشنایی است. هنر را میتوان روح زندگی دانست و این روح بیقرار هنرمند است که با روح هستی، هماهنگ و همداستان میشود و آفرینشگر جلوههایی از زیبایی و شیدایی.
شهید آوینی که سالها در عرصه فرهنگ و هنر اسلامی، در مسیر بیان حقیقت هنر و جلوههای ناب آن قدم برداشت، از معدود هنرمندانی است که با بینشی ویژه و نگاهی ژرفکاوانه، به موضوع هنر و رابطۀ آن با حقیقت هستی پرداخته است.
آوینی، هنر را شیدایی حقیقت میداند. «هنر، شیدایی حقیقت است همراه با قدرت بیان آن شیدایی و هنرمند کسی است که علاوه بر شیدایی حق، قدرت بیان آن را نیر از خداوند متعال گرفته است.»[i]
او بر این باور است که اگر هرکدام از این دو، یعنی شیدایی حق و قدرت بیان آن نباشد، اثر هنری خلق نمیشود. به عبارت دیگر، شیدایی شرط لازم و قدرت بیان، شرط کافی برای آفرینش اثری هنری است.
انسانی که بر فطرت پاک خویش باقی مانده و از حقیقت آفرینش خود دور نشده، طبیعتاً آنچه از او صادر میگردد، رنگ و بوی دینی دارد. از این رو شهید آوینی معتقد است که به شرط باقی ماندن انسانها بر فطرت پاک خویش، آوردن صفت «دینی» برای هنر، بیهوده است، چون همه چیز رنگ حقیقت دارد. اما وقتی انسان از سرشت خویش فاصله میگیرد و در دام تاریکیها و هیاهوها گرفتار میآید، آن گاه تفاوت هنر دینی و غیردینی آشکار میشود. به قول مولانا: «چون غرض آمد هنر پوشیده شد / صد حجاب از دل به سوی دیده شد»
« هنر، اصلاً و اولاً «هنر زندگی» است و هنر به معنای اصطلاحی باید مظهر تجلی آن حقیقتی باشد که حیات انسان در آن کمال مییابد.»[i]
« هنر، یاد بهشت است و نوحۀ انسان در فراق. هنر، زبان غربت بنی آدم است در فرقت دارالقرار و از همین روی همه با آن انس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش؛ انسی دیرینه به قدمت جهان.»[ii]
«اصطلاح هنر دینی و یا هنر قدسی نیز بعد از رنسانس و در تمدن امروز رواج یافته است و معنای آن نیز، هرگز هنری نیست که در قوالب و مواد هنری، جدید و در محتوا یا مضمون و موضوع، دینی باشد. هنر دینی مادّه و صورت، قالب و محتوا را هر دو از دین میگیرد و الهامات و شوارق دینی و عرفانی، خود عین هنر هستند، نه آنکه الهامات و اشراقات دینی در قالبهایی مجزا و منفک از خویش تزریق شوند.»[iii]
«مصداق این اصطلاح هنر دینی را فقط میتوان در اعصار پیش از رنسانس جستجو کرد نه امروز؛ امروز همه هنرهای موجود، متأثر از غرب و تفکر عصری آن هستند.»[iv]
«ادبیات داستانی این روزگار و نقاشی و شعر و ... جزامزدهای است که دیگر شوقی و توانی برای زنده بودن و زنده ماندن ندارد. بشر در انتظار فردایی دیگر است و هنرش نیز.»[v]
«حقیقت آن است که میثاق و تعهد هنر، عارضهای مجزّا از ذات و جوهر هنر نیست که یکی بگوید آن طور و یکی بگوید این طور؛ هنر در جوهر و ذات خویش، عین تعهد است و جدایی این دو نیز از یکدیگر اعتباری است.»[vi]
« هنر باید عالم وجود را از آلایشهای نسبی و قیاسی آن چنان صیقل دهد که وجه باقی حق در آن جلوهگر شود.»[vii]
[i] . سیدمرتضی آوینی، رستاخیز جان، تهران: ساقی، 1379، ص 156
[ii] . سیدمرتضی آوینی، فردایی دیگر، تهران: ساقی ، 1381، ص 135
[iii] . سیدمرتضی آوینی، حلزونهای خانه به دوش، تهران: ساقی، 1379، ص 22
[i] .سیدمرتضی آوینی، آینه جادو، جلد 3، تهران: ساقی، 1378، ص 185